شرم حضور
در بصره امیری بود که روزی در باغ خود ، چشمش به زن باغبان افتاد.آن زن بسیار با عفت و پاکدامن بود.امیر،باغبان را برای کاری بیرون فرستاد و به زن گفت:برو درها را ببند.
زن رفت و برگشت و گفت:همه درها را بستم غیر از یک در که نمیشود بست.
امیر گفت:آن در کدام است؟ زن گفت:دری که میان تو و پروردگار توست و با هیچ تلاشی بسته نمی شود.
امیر وقتی این سخن را شنید،استغفار کرد و به توبه و انابه پرداخت
نظرات شما عزیزان: